طبقه کارگر ایران، چشم­انداز وحشت و دورنمای امید

 

ناصر پایدار

                                                                                          

سه سال پیش بورژوازی ایران خود را در آستانه خروج از یک دوره متلاطم بحران و شروع دور جدیدی از رونق و سازندگی می­دید! آن­چه سرمایه­داران از هر بخش یا جناح، و رژیم سیاسی حاکم با هر ترکیب و قماش، تصور می­کردند، طبیعتا انگاره­های متناقض فاقد پشتوانه­های مادی بود؛ اما این ذات بورژوازی است که توهمات خود را آیات مقدس تحقیقی و در مورد خاص جمهوری اسلامی، الهی و آسمانی خواند. شالوده بنای اوهام و عوام­فریبی­های دولت روحانی آن بود که «برجام» ثمر خواهد داد!! تحریم­ها یکی پس از دیگری لغو می­شود!! بانک­های بین­المللی موانع سر راه مبادلات ارزی و پولی را برمی­چینند!! داد و ستد میان بازار داخلی ایران و بازار جهانی عادی می­گردد!! سرمایه اجتماعی ایران پروسه طبیعی سامان­پذیری خود در چرخه بین­المللی اقتصاد سرمایه­داری را از سر می­گیرد!! با رفع تحریم­ها، هزینه تولید و تشکیل سرمایه ثابت در کشور به گونه­ای فاحش پائین می­آید!! و حجم و نرخ سودها به همان میزان بالا می­رود!! سرمایه­های پیشرفته­ترین ممالک صنعتی دنیا، در شکل مدرن­ترین ماشین­آلات و تکنولوژی و دستاوردهای دانش بشری به سوی ایران سرازیر می­شوند، کوه رفیع سرمایه­های سرگردان و نقدینه­های داخلی با سرمایه­های خارجی به هم می­آمیزند و نتیجه آمیزش آن­ها انباشت غول­آسا در صنعت و تولید با بالاترین گنجایش بارآوری کار اجتماعی می­گردد!! یک دوره طلائی رونق انباشت سرمایه همه جا را می­گیرد. بازار اشتغال راه اعتلای بی سابقه می­پیماید و در یک کلام همه مشکلات اقتصادی حل خواهد شد!! دولت روحانی در معماری این بنای وهم به این حد بسنده نمی­کرد. رویای برجام دوم، سوم، حل همه مجادلات منطقه­ای و بین­المللی، غلبه بر معضلات سیاسی، اجتماعی، حقوقی، فرهنگی داخلی و به عنوان نتیجه تمامی این­ها، سرکوب موفق جنبش کارگری با سلاح اتحادیه­سازی و مدنیت، همراه با کشتار فیزیکی، به کل احلام بالا افزوده می­شد و کاخ خیال­بافی­ها تا اوج آسمان بالا می­رفت.

این برج بلند آرزوها، نه امروز، که پیش از حفاری اولین سانتی­متر واقعی بنا، شروع به ریزش کرد. فروریخت؛ کوه موش زائید و موش­ها سیل طاعون راه انداختند. انتظارات پشت سر هم نکول شدند. تمثال­های بوالعجب «برجام» دو و سه، پیرهن حسرت تن کردند؛ بانک­های بین­المللی به وضع پیشین ادامه دادند؛ از هجوم سرمایه­های خارجی خبری نشد؛ فروپاشی چرخه انباشت و بازتولید سرمایه اجتماعی شتاب تازه­ای گرفت؛ نرخ بیکاری سرطانی­تر شد و همه چیز با سرعت بیشتر رو به وخامت رفت. بورژوازی قرار اعتراف به شکست­های خود نداشت. در یک چشم به هم زدن، خشت، خشت رویاهای واهی را با کلوخ­های گلین دروغ جایگزین نمود. از رشد اقتصادی هشت درصدی و دوازده درصدی گفت. جنجال کاهش تورم راه انداخت. در کمال بی­شرمی سخن از بهبود وضع اشتغال به میان کشید. و فراوان فریب­ها و دروغ­های دیگر سرهم بندی کرد.

موضوع اصلی بحث حاضر چیز دیگری است، اما برای پرداختن به آن چاره­ای نیست جز این که بر روی واقعیت­های پشت این فریب­بافی­ها لحظه­ای درنگ کنیم. شکی نیست که برجام برای طبقه سرمایه­دار ایران و جمهوری اسلامی بدون هیچ دستاورد نبود. افزایش صادرات روزانه نفت از هشتصد هزار بشکه به حدود چهار میلیون بشکه و تغییر شرایط این صادرات از نداشتن هیچ گونه تصویر روشن برای دریافت بها یا زمان حصول آن، به دریافت متعارف کل این بها یا حتی عظیم­ترین بخش آن، مسلما یک موفقیت برای دولت سرمایه­داری بود. شرایط پس از اجرای پاره­وار برجام، رقمی بالغ بر ١۵٢ تریلیون تومان بر محصول اجتماعی سالانه یا آن­چه بورژواژی «تولید ناخالص داخلی» می­خواند، افزود و کل آن را از ۵١٧ تریلیون به حدود ٦٧٠ تریلیون تومان رساند. دامنه این موفقیت برای بورژوازی و دولت­اش در همین حد خلاصه نشد. «نفت» یک مائده آسمانی نیست، یک کالا است و ارزش آن توسط زمان کار انسانی اجتماعا لازم تعیین می­گردد. کالاها لزوما به ارزش خود فروخته نمی­شوند، بلکه در چهارچوب کارکرد قوانین و مولفه­های مربوط به تشکیل نرخ سود عمومی، پائین­تر یا بالاتر از آن به فروش می­رسند. در این میان، کالاهای معینی مانند نفت به دلیل شرایط خاص انحصاری، نیاز ویژه بازار و تاثیر فاکتورهای مهم دیگر نرخ سودی به مراتب بیشتر از نرخ سود متوسط، نصیب خود می­سازند. شرایطی که البته در حال تغییر است و در سال­های آتی به ویژه با چشم­انداز تولید وسیع نفت شیل آمریکا تحولات مهم­تری را تحمل خواهد کرد. نکته مورد تأکید آنست که رقم ١۵٢ تریلیون تومان اضافه شده به «تولید ناخالص داخلی» صرفا بخشی از اضافه ارزش­های بین­المللی است که جمهوری اسلامی با توجه به موقعیت انحصاری و مولفه­های دیگر کماکان موجود این کالا، سهم خود نموده است. این اضافه ارزش­ها در عظیم­ترین بخش خود به سرمایه تبدیل می­شوند و نقش آن­ها در چرخه ارزش­افزایی سرمایه اجتماعی ایران یا سرمایه­داری هر کشور صادر کننده نفت را نمی­توان در همان رقم خالص «عایدات نفتی» خلاصه کرد.

برای روشن شدن موضوع مجبوریم سراغ آمار رویم. بانک مرکزی جمهوری اسلامی ضمن تاکید بر رشد جهشی اقتصادی از منفی یک و شش دهم درصد در سال ١٣٩٤ به مثبت دوازده و نیم درصد در سال ١٣٩۵، نقش بخش­های مختلف اقتصاد، در این رشد حیرت­آور را این گونه گزارش کرده است. نفت حدود ده درصد، بخش موسوم به «خدمات» کمی کمتر از دو درصد، حوزه صنعت و معدن شش دهم درصد، آب و برق و گاز در مجموع نیم درصد و بالاخره بخش کشاورزی و زیر مجموعه­های آن حدود سه دهم درصد سهم داشته­اند. گزارش بانک مرکزی نقش سه دهم درصدی حوزه کشاورزی در نرخ رشد دوازه و نیم درصدی را متاثر از«قیمت­گذاری تضمینی محصولات زراعی از سوی دولت» دانسته است و در رابطه با بخش کشاورزی تصریح کرده است که «اعطای نود تریلیون ریال تسهیلات به بنگاه­های متوسط فقط تا مهرماه سال ٩۵» در اثرگذاری این بخش بر رشد اقتصادی کشور غیرقابل انکار است.

به این ترتیب می­بینیم که نرخ رشد بخش­های غیرنفتی نیز کم یا بیش متاثر از وفور اضافه ارزش­های نفتی بوده است. این اضافه ارزش­ها نقش کلیدی دیگری هم ایفا می­کنند. بخش نفت در چرخه اقتصاد سرمایه­داری ایران تنها بخشی است که عظیم­ترین حجم صادرات را دارد و بهای آن به صورت ارز دریافت می­شود. این حجم بزرگ ارز تاثیر بسیار تعیین کننده­ای در پویه سامان­پذیری سرمایه­ها و مبادلات میان سرمایه اجتماعی ایران با بازار جهانی سرمایه­داری ایفاء می­کند. صنعت، کشاورزی، «خدمات» یا سایر قلمروها بدون این مقادیر کلان ارز، قادر به حل معضلات خود نیستند. در تهیه هر دو جزء سرمایه ثابت، اعم از استوار یا گردشی دچار مشکل می­گردند، مشکلی که می­تواند هزینه تولید و نرخ سود آن­ها را تحت تاثیر قرار دهد.

این نکات را در این­جا آوردیم تا بگوئیم که سرمایه­های نفتی از این لحاظ هم در تعیین نرخ رشد این بخش­ها تاثیر جدی دارند اما تا جایی که به سال ٩۵، دولت روحانی و ثمره برجام مربوط است کل این تاثیر بسیار محدود یا در واقع نامحسوس بوده است. بانک مرکزی در گزارش­های خود سهم بخش­های غیرنفتی را در آن­چه که «افزایش دوازده و نیم درصدی رشد تولید ناخالص داخلی» نامیده است حدود سه درصد دانسته است، اما چنین چیزی اتفاق نیافتاده است. هیچ رشدی در این قلمروها رُخ نداده است. حجم قابل توجهی اضافه ارزش­های نفتی با هدف رهایی این بخش­ها از فروپاشی گسترده به چرخه بازتولید آن­ها تزریق شده است و همین را مبنی یا شاخص رشد سه درصدی جنجال کرده­اند. برای دیدن کنه ماجرا حتی به کالبدشکافی مارکسی رُخ­دادها هم نیاز نیست. آمار و ارقام مندرج در اسناد منتشر شده همین بانک مرکزی، مرکز آمار ایران، اتاق بازرگانی تهران یا کمیسون اقتصادی مجلس اسلامی کفایت می­دهد. فقط به یک جمله از متن همان گزارش بالا یعنی گزارشی که دنیا را از غوغای نرخ حیرت­آور رشد دوازده و نیم درصدی پر کرده است!! نظر اندازیم. بانک می­گوید: «با این حال تشکیل سرمایه ثابت ناخالص که یکی از شاخص­های مهم در ارزیابی میزان سرمایه­گذاری در کشور است، با کاهش سه و هفت دهم درصدی مواجه بوده است». گزارش مذکور هم­زمان اضافه می­کند که: «سهم تشکیل سرمایه ثابت ناخالص طی سال­های اخیر در اثر رکود و تحریم­های بین­المللی به طور قابل توجهی کاهش داشته و از بیست و هفت و شش دهم درصد در سال ١٣٩١ به بیست و سه دهم درصد در سال ١٣٩۵ رسیده است» سرمایه داری ایران در حوزه آمار و ارائه داده­های اقتصادی نیز هم­سان کل آن­چه از سایر تریبون­های مالکان و حاکمانش پخش می­شود، دنیای عجایب فریب­کاری­ها و شعبده آفرینی­ها است. موج طوفان­آلود نرخ رشد اقتصادی دوازده و نیم درصدی با کاهش حدود چهار درصدی نرخ تشکیل سرمایه ثابت در کل سرمایه اجتماعی آمیخته است!! اما طول و عرض مساله افزون­تر از این­ها است. بانک مرکزی می­افزاید که «موازنه پرداخت­های کشور در پایان سال ١٣٩۵ حدود هفت و هفت دهم میلیارد دلار منفی شده است. این رقم در انتهای سال ١٣٩۴ فقط دو و نیم میلیارد دلار بوده است. خالص حساب سرمایه نیز از منفی دو و نیم میلیارد دلار در آخر سال ٩۴ به رقم منفی هجده و سه دهم میلیارد دلار در پایان ١٣٩۵ تغییر یافته است». بازار بورس نیز دقیقا با همین داده­ها، هم­صدا است و شاخص آن با یک افت سه و هفت دهم درصدی از هشتاد هزار و ٢١٩ واحد در شروع سال ١٣٩۵ به هفتاد و هفت هزار و ٢٣٠ واحد در پایان این سال سقوط کرده است. همه چیز حدیث فروپاشی روزافزون اقتصاد سرمایه­داری ایران است و این در شرایط بود که دولت روحانی با سفید کردن روی «گوبلز» و رجوع به حجم صد میلیارد دلاری اضافه ارزش­های نفتی، هر لحظه و هر کجا عربده نرخ رشد افسانه­ای بالاتر از دوازده درصد سر داد. نه فقط هیچ کارخانه­ای تاسیس نشد که شمار زیادی از واحدهای صنعتی در حال کار هم بر شمار شرکت­های ورشکسته و تعطیل پیشین افزوده شدند. نه تنها سرمایه­های خارجی برای ورود به بازار داخلی انباشت، دست و پا نشکستند که فرار سرمایه­های داخلی از پیش­ریز در حوزه صنعت رکورد تازه کسب نمود. حجم نقدینگی سی درصد رشد کرد و به رقم ١٤٤۵ تریلیون تومان رسید.

تا این­جا فقط در مورد سال ١٣٩۵ بود. سال ١٣٩٦ در هفته، هفته خود، دست سال پیش را از پشت بست. اضافه ارزش­های انبوه نفتی با همان رقم سال قبل، هم­چنان به سوی صندوق محاسبات جمهوری اسلامی سرازیر بود، اما دولت روحانی دیگر نمی­توانست از نرخ رشد دوازده و نیم درصدی بگوید. ناچار بود به راه­اندازی جنجال چهار و نیم درصد رشد و البته با همان تناقض­بافی­ها و عوام­فریبی­های پیشین اکتفاء کند. بانک مرکزی این بار گفت که نیمه اول سال، چهار و نیم و نیمه دوم همین حدود رشد خواهیم داشت، اما دقیقا در همان جا افزود که نرخ تشکیل سرمایه ثابت در این سال هم از یک دهم درصد فراتر نرفته است!! به گوشه دیگری، به یکی از حساس­ترین شاخص­های وضعیت اقتصادی و چرخه تولید و بازتولید سرمایه­داری ایران، به کارنامه روز بانک­های جمهوری اسلامی سر بزنیم.

شمار بانک­ها در ایران بسیار کثیر و رویش آن­ها به ویژه در چند دهه اخیر، تحت تاثیر عوامل متعددی که شرح آن­ها نیاز بحث حاضر نیست، قارچ­گونه بوده است. از کثرت شعبات بانکی نمی­گوئیم. اشاره ما به سرمایه­گذاری­های متفرق و زیاد بانکی متعلق به تراست­ها و گروه­های مالی مختلف در قیاس با خیلی از کشورها است. اصل بحث اما چیز دیگری است. بانک­ها نبض تپنده شریان هستی سرمایه­داری هستند، سهام­داران عظیم تمامی بنگاه­های صنعتی به ویژه صنایع بزرگ و غول­آسا می­باشند، در پیش­ریز سرمایه تمامی بخ­ها از صنعت و معدن تا کشاورزی و «خدمات» و حمل و نقل و حوزه­های دیگر موقعیت کلیدی دارند، بزرگ­ترین غول­های تولیدی یا تجاری، سرمایه­های خود را با وام­های دریافتی از موسسات بانکی فراهم می­سازند، سرچشمه بحران سرمایه­داری مسلما و بدون هیچ تردید وجود سرمایه و پویه تولید سرمایه­داری است، اما حال و روز بانک­ها با توجه به نقش آن­ها «رنگ رُخ­ساره گویایی از سر ضمیر سرمایه» یا همان حلقه تولید سرمایه اجتماعی هستند. با این توصیف ببینیم که بانک­های جمهوری اسلامی چه می­گویند و سر ضمیر سرمایه را چگونه حکایت می­کنند؟ به جدول زیر نگاه کنیم.

 

http://www.ofros.com/maghale/images/hvzsh.jpg

 

از میان بانک­های بالا، حداقل سه بانک، یعنی صادرات، دی و ایران زمین، ورشکسته­اند و قادر به ادامه کار نیستند. مابقی همراه با خیلی از بانک­های دیگر که نام­شان در این لیست نیست، تراز سالانه خود را با زیان­های سنگین منتشر نموده­اند. در همین جا نیاز به گفتن است که کل سرمایه بانک­ها در سال ١٣٩٦ بالغ بر نود تریلیون تومان بوده است. از این رقم حدود پنجاه و پنج تریلیون به بانک­های دولتی و مابقی به بانک­ها و موسسات مالی خصوصی تعلق داشته است. بدهی دولت به این بنگاه­ها یا در واقع سیستم بانکی، ٢۵۵ تریلیون تومان یعنی نزیک به سه برابر کل سرمایه­های آن­ها گزارش شده است!!! آن­چه از لا به لای این ارقام و داده­های آماری چشم­ها را خیره می­سازد، موقعیت بسیار ویژه­ای است که کل سرمایه اجتماعی ایران دارد. این داده­ها می­گویند که بخش صنعت، معدن، ساختمان، آب و برق، کشاورزی، «خدمات» و همه حوزه­های اقتصاد، زیر فشار خُرد کننده بحران و تحریم­ها، زیر شلاق افزایش تصاعدی جهش­وار بهای تشکیل سرمایه ثابت، به رغم تشدید انفجارآمیز فشار استثمار توده­های کارگر و بالا رفتن نرخ اضافه ارزش­ها، باز هم قادر به تحصیل نرخ سودهای مورد نیاز چرخه ارزش­افزایی نمی­باشند. در چنین وضعی، سرمایه­ها به صورت نقدینگی با خروش سیل­آسا به سوی بانک­ها سرریز می­شوند، اما بانک­ها و کل بنگاه­های مالی کشور دچار همان معضل لاینحلی هستند که سرمایه­داران منفرد، تراست­های صنعتی خصوصی یا دولتی در ورطه آن اسیرند. سود از آسمان نمی­بارد و سرمایه­های جمع شده در بانک­ها برای ارزش­افزایی و کسب سود باید بر گنجینه­های غول­پیکر اضافه ارزش­های حاصل استثمار توده­های کارگر چنگ اندازند، باید به صورت وام در اختیار تراست­های کوچک و بزرگ دولتی یا خصوصی، دولت سرمایه­داری و بالاخره سرمایه­داران منفرد قرار گیرند یا این که مستقیما و توسط خود غول­های بانکی در این یا آن قلمرو اقتصادی پیش­ریز شوند. سرمایه­های بانکی قهرا در سطحی وسیع دست به این کار می­زنند، اما زیر فشار موج بحران و ضربات کوبنده تحریم­ها باز نمی­گردند. بحران که سرچشمه آن در پویه تولید سرمایه و در وجود خود سرمایه است به این موسسات پمپاژ می­شود و آن­ها را یکی پس از دیگری دچار زیان­های فاحش و کوبیدن آستان ورشکستگی می­سازد. به هرکجای این ویرانه نظر اندازیم، سوای فروپاشی، سقوط و سرکشی بحران هیچ چیز دیگر قابل دیدن نیست. نرخ رشد دوازده و نیم درصدی یک جنجال دروغ و مالامال از فریب­کاری است. سیل اضافه ارزش­های نفتی در سهم مهمی از خود صرف راه­اندازی جنگ و بحران در منطقه، سرکوب فیزیکی و فکری توده­های کارگر، هزینه­های کهکشانی سپاه، ارتش، بسیج، حوزه­های علمیه، بیت رهبری، بی­دادگاه­ها و بنگاه­ها یا نیروهای دیگر شده است. مابقی نیز زیر فشار خرد کننده بحران، تحریم ها و تاثیر بسیار سهمگین این تحریم­ها بر هزینه تشکیل سرمایه ثابت و لاجرم کاهش و افت نرخ سودها، قادر به هیچ میزان رونق در چرخه اقتصاد سرمایه­داری نشده است. به سراغ مسائل دیگر رویم.

استراتژی توسعه­طلبی و بحران­آفرینی جمهوری اسلامی در منطقه و جهان با هدف استیفای سهام هر چه افزون­تر در ساختار مالکیت و قدرت سرمایه جهانی در همه وجوه خود با شکست مواجه شده است. رژیم در این چهار دهه نه فقط هیچ­گاه اسیر بن­بست­ها و تنگناهای صعب­العبور یا غیرقابل عبور امروزی نبود، که بالعکس پیروزی پشت سر پیروزی داشت. با شیوه­ای فاشیستی روی عقب ماندگی فکری و محرومیت­های معیشتی فقیرترین لایه­های طبقه کارگر ممالک منطقه سرمایه­گذاری کرد، به سازمان­دهی فاشیستی این نیروها پرداخت، حزب­الله، سپاه­های قدس و بدر، حشدالشعبی، مدافعان حرم، گردان­های ابوالفضل، فاطمیون، عصائب، کتائب و ده­ها سپاه و گردان دیکر را آماده اجرای دستورات خود و بورژوازی متحد خویش در نقطه، نقطه کشورهای منطقه نمود. بخش عظیمی از اضافه ارزش­های حاصل استثمار توده­های کارگر ایران را هزینه تشکیل و توسعه این نیروها کرد. به کمک این برنامه­ریزی­ها و سازمان­دهی­ها، در برخی جاها از جمله عراق، لبنان، سوریه و یمن، بخشی از حاکمیت و قدرت سیاسی سرمایه یا حداقل اپوزیسیون نیرومند دولت­ها شد. جمهوری اسلامی در آن سال­ها همه این موفقیت­ها را به دست آورد، وضعی که قابل دوام نبود، اما چند عامل به پیشبرد موفق نقشه­هایش کمک می­کرد. بخش قابل توجهی از بورژوازی ممالک عربی به هزینه­های بی­دریغ و کارهای روزش احتیاج داشتند. طیفی از بورژوازی عراق در دوره استیلای رژیم صدام چنین بود. دولت اسد نیز از این مداخله­جویی­ها سود می­برد. مشابه این وضع در لبنان، یمن، بحرین هم صدق می­کرد. همه جا یک بخش بورژوازی، در قدرت یا اپوزیسیون، آویختن به استراتژی رژیم را چاره کار خود برای گذر از این ستون به آن ستون می­یافت. ماجرا به همین جا ختم نمی­شد. در دوره جنگ ارتجاعی میان دولت­های عراق و ایران، با این که غالب حکام عرب از صدام حمایت می­کردند، اما جانب­داری آن­ها بیشتر رنگ و بوی «ز هر طرف که شود کشته سود اسلام» داشت و نسبت به ارتباط تنگاتنگ اپوزیسیون­ها، با جمهوری اسلامی حساسیت زیادی نشان نمی­دادند. چند سال بعد جنگ خلیج توسط بوش اول و سپس لشکرکشی هولوکاست­زای بوش دوم به افغانستان و عراق، طلایی­ترین چشم­اندازها را در اختیار رژیم اسلامی قرار داد تا طیف مورد بحث بورژوازی عرب را وسیع­تر و نیرومندتر به سوی خود جلب کند. سونامی بربریت­های بورژوازی امریکا در منطقه و سپس ورشکستگی و انحطاط روزافزون استراتزی خاورمیانه­ای ایالات متحده این روند را باز هم تشدید کرد.

جمهوری اسلامی در این چهار دهه پروسه استخوان­بندی قدرت خود در منطقه و تبدیل شدن به بخشی از ساختار نظم اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ممالک عرب را با موفقیت پیش برد، اما این راه­برد باردار عظیم­ترین تلاطمات و شکست­ها بود. هر چه جلوتر می­رفت، بورژوازی حاکم کشورهای حوزه خلیج وحشت­زده­تر و هراس­ناک­تر می­شد. برخی از آن­ها صبح که از خواب برمی­خاستند، قیافه این رژیم را در کنار خود، در قلمرو قدرت و حاکمیت خود، بر سر میز برنامه­ریزی نظم اقتصادی و سیاسی سرمایه اجتماعی این قلمرو، مهمان می­دیدند. لبنان و عراق چنین بودند و دولت­های سعودی، امارات، یمن، اردن و قطر، آینده این دو کشور را سرنوشت دیر یا زود خود می­یافتند. بورژوازی و رژیم­های حاکم این ممالک هر لحظه که می­گذشت، شمشیر خطر را سهمگین­تر بر گردن خود لمس می­کردند، کابوس حضور جمهوری اسلامی در شیرازه حاکمیت خود را هول­ناک­تر و چشم­انداز خلاصی از این کابوس را دشوارتر می­دیدند. در همین راستا، مبرمیت تدارک برای چالش خطر را فوری­تر و حیاتی­تر به حساب می­آوردند. شکست هولوکاست­آفرینی دولت آمریکا، در همان حال که بازار توسعه­طلبی و زیادت­خواهی رژیم ایران را رونق بخشید، احساس نیاز به مقابله­جویی فعال، کارساز و استراتژیک با این بحران­آفرینی­ها را در میان دولت­های عرب رقیب هم عمق و حدت داد. نوعی تقابل کارا که از شاخ و شانه کشی­های دیپلوماتیک یا جنگ­طلبی­های لفظی رسانه­ای فراتر رود، توسعه­طلبی­های روز رژیم را عملا مهار کند و ظرفیت و توان این زیادت­خواهی­ها را دچار فروپاشی سازد. احساس نیاز به این این تدارک و برنامه­ریزی اگر هم در گام نخست ویژه حکام سعودی و نزدیکان بود، در گام بعد بسیار سریع مساله حیاتی عظیم­ترین بخش بورژوازی عرب و خاورمیانه شد. نیاز به توضیح نیست که دولت اسرائیل از همان آغاز با برخوداری از حمایت­های همه جانبه آمریکا در این مسیر قدم برمی­داشت و به تمامی تلاش­های ممکن دست می­زد.

تدارک مقابله­جویی­ها با نقش کلیدی عربستان سعودی شروع به بالیدن کرد، اما پایان عمر دولت بوش، شتاب این روند را دچار اختلال نمود. شکست محافظه­کاران آمریکا در سال ٢٠٠٨، در سناریوی موسوم به انتخابات ریاست جمهوری و شروع سکان­داری تیم اوباما، شکست بسیار پر خسارت و غرامت بار استراتژی آن­ها در خاورمیانه و سراسر جهان هم بود. اوباما با صعود از تپه­ماهورهای محصول ویرانی­های عظیم همین شکست به قدرت رسید. او مجبور بود که سیمای صوری حضور امپریالیستی بورژوازی آمریکا در پهنه بین­المللی را رنگ­آمیزی کند. جنگ­های پر هزینه نوع لشکرکشی به افغانستان و عراق را با جنگ اقتصادی و بمباران معیشت توده­های کارگر کشورها جایگزین نماید. از این طریق، دولت­های خارج از مدار نظم نسخه­پیچی آمریکا را تا دورترین مرزهای ممکن زیر فشار قرار دهد و متقاعد به رضا و تسلیم کند. پیگیری این راه­برد توسط دولت اوباما، در رابطه با جمهوری اسلامی و اوضاع جاری منطقه، نقش شمشیر دو دم را بازی می­کرد. از یک سوی فشار تحریم­های خرد کننده بین­المللی، بر رژیم ایران، موقعیت این رژیم را تضعیف و پویه مقابله­جویی عربستان و متحدان علیه دولت اسلامی را موفقیت­آمیز می­ساخت. اما از سوی دیگر، جبهه در حال شکل­گیری برای تقابل و تسویه حساب را هم مورد پشتیبانی جدی قرار نمی­داد. نه فقط دولت­های عرب حوزه خلیج را در پیشبرد نقشه­های خود حمایت نمی­نمود که حتی با جناح راست افراطی بورژوازی اسرائیل هم در این قلمرو معین همراهی بارزی نمی­کرد. جهت­گیری دولت اوباما در این مدت با این که کوبنده­ترین ضربات را بر شیرازه اقتصاد ایران وارد ساخت، اما هیچ تاثیری بر راه­برد توسعه­طلبانه و مداخله­گرانه جمهوری اسلامی در منطقه بر جای ننهاد. یک دلیل مهم آن را شاید بتوان سرریز فوران­گونه و تاریخا بی­سابقه اضافه ارزش­های نفتی بر چرخه ارزش­افزایی سرمایه اجتماعی ایران دید. رژیم به یمن این اضافه ارزش­های غول­آسا و هم­زمان تشدید بی­مهار فشار استثمار توده­های کارگر توانست دامنه نفوذ و حضور خود در کشورها و نقش خویش در ساختار قدرت سیاسی پاره­ای رژیم ها را توسعه دهد و تقویت کند. جنگ سوریه در شروع خود، چشم­انداز تمامی فتوحات چندین ساله و چند دهه جمهوری اسلامی را به سوی تیرگی راند، اما ورود روسیه به میدان کارزار همه این معادلات را بر هم ریخت. این که چرا عربستان سعودی، همه کشورهای عرب حوزه خلیج، مصر، اردن، ترکیه و حتی اروپا و آمریکا در سال­های نخست جنگ به صورت سراسری و یک­پارچه شعار سرنگونی دولت اسد را سر دادند، هیچ بی دلیل نبود. جنگ سوریه عملا میدان واقعی تعیین سرنوشت همه رُخ­دادهای جاری خاورمیانه، حتی بازپردازی کفه توازن قوای میان قطب­های مختلف سرمایه جهانی شد. سقوط اسد می­توانست پایان همه توسعه­طلبی­ها، بحران­آفرینی­ها و زیادت­خواهی­های جمهوری اسلامی، حتی آغاز افول پر شتاب عمر این رژیم شود. جمهوری اسلامی این را خوب درک می­نمود و هیچ چاره­ای نمی­دید سوای آن که آخرین باقی مانده گوشت و پوست و استخوان طبقه کارگر ایران را هزینه پیروزی در این جنگ کند. این پیروزی البته بدون ورود روسیه به صحنه ماجرا غیرممکن بود. اما چنین نشد. دولت پوتین با همه قوا پای پیش نهاد، به این دلیل روشن که حفظ رژیم اسد و جلوگیری از سقوط سوریه به دام آمریکا و غرب، برای بورژوازی روسیه نیز به همان اندازه جمهوری اسلامی و شاید بیشتر، اهمیت داشت. اسد باقی ماند و رژیم ایران به توسعه­طلبی­های خود ادامه داد، اما این فرایند تلاطمات، تعارضات و فرسایش­های درون خود را هر چه انفجارآمیزتر ساخت، چرخه اقتصاد سرمایه­داری ایران با تحمل بیش از پیش هزینه­های جنگ و دخالت و بحران­آفرینی در منطقه، با سرعت به سمت فروپاشی رفت. بازار نفت رونق پیشین را از دست داد. تحریم­ها، لحظه به لحظه بحران جاری سرمایه را کوبنده­تر و مهارناپدیرتر کرد. سیل عظیم و پر خروش اضافه ارزش­های نفتی فرو نشست، طبقه کارگر ایران به لحاظ فشار گرسنگی، کارتن­خوابی، فقر و فلاکت، آوارگی و مرگ و میر ناشی از نداری، وارد فاز بسیار غیرقابل تحمل­تری شد. جنبش کارگری شروع به میدان­داری افزون­تر کرد. شمار اعتصابات کارگری رو به اوج رفت. تندباد نارضایی و خشم و قهر کارگران اندک، اندک آژیر طوفان سر داد. بخش­های مختلف بورژوازی در درون، حاشیه یا بیرون ماشین دولتی باز هم بیشتر به جان هم افتادند. جمهوری اسلامی به مرحله کاملا تازه و کم سابقه­ای از فشار تنگناها پای نهاد. اوضاع چنین شد، اما انعقاد توافق­نامه هسته­ای ولو برای کوتاه مدت آبی بر شعله­های این آتش ریخت. در مورد این قرارداد یا «برجام» در جاهای دیگر بحث کرده­ایم. سخن حاضر پیرامون عواقب و آثار همه این­ها بر روند روز اوضاع است. پایان عمر دولت اوباما و شروع سکان­داری فاشیسم بورژوازی در سفینه قدرت سیاسی ایالات متحده پروسه سیر حوادث را به طور چشم­گیر بر هم زد. مساله در حد رفتن یک دولت و آمدن دولت دیگر خلاصه نمی­شد. سرمایه­داری آمریکا از مدت­ها پیش، باردار عروج فاشیسم بود. پیش­زمینه­های آن در پیچ و خم پروسه تحولات شصت سال اخیر سرمایه جهانی، رابطه بخش­های مختلف سرمایه، آرایش جدید بلوک­بندی­ها، تغییر سهم قطب­ها، حوزه­ها و کشورها در میران اضافه ارزش­ها یا مالکیت، ساختار قدرت و نسخه­پیچی نظم سرمایه بین­المللی به اندازه کافی وجود داشت. سرمایه اجتماعی آمریکا، طی این دهه­ها در خیلی عرصه­ها، از جمله دست­یابی به آخرین دستاوردهای تکنیک و دانش بشری، به کارگیری این دستاوردها در بارآوری کار اجتماعی، افزایش قدرت رقابت در بازارهای بین­المللی و در همین راستا بالا بردن سهم خود از اضافه ارزش­های حاصل استثمار طبقه کارگر دنیا هم­چنان از همه جلوتر بود. دلار نیز با همه افت و خیزها، کماکان به امپراطوری خود ادامه می­داد، اما مجرد این مولفه­ها و پیش­تازی در این عرصه­ها، برای حفظ موقعیت پیشین ایالات متحده و سرمایه­داری این کشور در پهنه جهانی کفاف نمی­داد. در فاصله زمانی مورد گفتگو، هر سال که گذشت نقش اقتصاد آمریکا در سیادت بر چرخه ارزش­افزایی سرمایه جهانی به صورت بارز کم­رنگ­تر شد و به تبع آن موقعیت بورژوازی و دولت این کشور در دنیا روند تضعیف پیمود. بررسی دقیق این فرایند نیازمند خیلی بررسی­ها است، اما درک عام ماجرا و دیدن رویه ظاهر رُخ­داد کار چندان دشواری نیست. سال­هاست که ممالک امریکای لاتین حوزه ویژه انباشت و داد و ستد سرمایه­های آمریکایی نیستند و سهم بزرگی از این بازار را تسلیم رقبا کرده­اند. چهل و هفت درصد سرمایه­گذاری­ها در این بخش دنیا توسط بورژوازی و دولت سرمایه­داری چین صورت می­گیرد. آمریکا سالیان متمادی است که قدرت اقتصادی برتر افریقا نیست و در سال­های اخیر، چین حتی به رقیب سرسخت و شاید فائق کشورهای اتحادیه اروپا در این قاره تبدیل شده است. هر دو قطب کماکان عظیم سرمایه بین­المللی یعنی آمریکا و اروپا، سال­ها است که در سطحی چشم­گیر حوزه انباشت سرمایه و بازار فروش کالاهای چینی هستند. مساله اصلی و تعیین کننده اما به هیچ وجه این یا رُخ­دادهایی از این دست نیست. موضوع پایه ای­تر و بنیادی­تر، تغییراتی است که در پویه تولید و بازتولید سرمایه جهانی به لحاظ رابطه میان بخش­های مختلف سرمایه اتفاق افتاده است. دورانی که بازار داخلی این یا آن جامعه قلمرو کاملا انحصاری صدور و پیش­ریز سرمایه­های یک کشور یا حتی یک قطب سرمایه جهانی باشد سپری گردیده است. در همین راستا، تاریخ اجبار بدون هیچ قید و شرط تبعیت دولت­های مختلف سرمایه­داری از یک قدرت مسلط امپریالیستی خاص هم کم یا بیش به انتها رسیده است. مولفه بسیار مهم و اساسی دیگری را هم اضافه کنیم، جهان از سرمایه اشباع است. متوسط ترکیب ارگانیک سرمایه در سراسر جهان (سرمایه جهانی) حتی در قیاس با چند دهه پیش به اوج رفته است و لاجرم نرخ سودها به رغم رشد انفجاری نرخ اضافه ارزش­ها مدام در حال نزول هستند، دوران نرخ سودهای چهل و سی درصدی دیری است که پایان یافته است و جای خود را در آخر قرن بیستم به نرخ­های پانزده درصدی و در شرایط فعلی بسیار کمتر از آن داده است. جنگ بر سر سهم اضافه ارزش­ها و حفظ حتی­المقدور نرخ سودهای مورد نیاز ادامه ارزش­افزایی سرمایه اجتماعی کشورها، بورژوازی همه ممالک دنیا را میلیون­ها بار وحشی­تر از وحوش صحرا، به جان هم انداخته است. نظام سرمایه­داری در مقیاس جهانی بحران خیزترین دوره تاریخی خود را می­گذراند. در متن کل این رُخ­دادها، سرمایه اجتماعی ایالات متحده و به تاثیر از آن بورژوازی آمریکا دیگر قدرت فائقه امپریالیستی بدون هیچ منازع در هیچ نقطه این دنیا نیست. سرگذشت استراتژی خاورمیانه­ای این کشور در طول سال­های اخیر فقط نمود کم­رنگی از این وضعیت بود.

افول یکه­تازی بی­مهار اقتصادی و سیاسی آمریکا در سطح جهانی و رویش غیرقابل گریز موانع تاریخی، بر سر راه دست­یابی سرمایه اجتماعی این کشور به عظیم­ترین سهم اضافه ارزش­ها، در طول این دهه­ها، کل بورژوازی ایالات متحده را آشفته و عاصی ساخت. سرمایه­داری آمریکا دیگر غول بی­عنان اقتصادی و امپریالیستی دهه شصت سده بیستم نبود. دیگر با کودتاگری نمی­توانست مشکلات خود را حل کند و دولت­های ایالات متحده با هر اشاره سرانگشت قادر به انجام کودتا و بردن و آوردن دولت­ها نبودند. کاخ سفید توان ایفای نقش شورای نگهبان پارلمان­های اروپا را نداشت. حتی نزدیک­ترین و تسلیم­ترین رژیم­ها نیز حرف­شنوی سابق را نشان نمی­دادند. وضعیتی که تحمل آن برای طبقه سرمایه­دار آمریکا نه فقط دشوار، که مرگ­بار به نظر می­آمد. دولت­های کارتر، ریگان، بوش اول، کلینتون و بوش دوم یکی پس از دیگری با این روند دست و پنجه نرم کردند، به سناریوی حقوق بشر، جنگ خلیج و عراق و افغانستان توسل جستند. چاره­اندیشی­ها و دسیسه­چینی­ها بی نتیجه ماند. تاریخ حداقل در این عرصه، نه فقط تراژیک، که کمیک هم خیال بازگشت نداشت. در این فاصله طولانی، فاشیسم درون بورژوازی هر چه بیشتر بالید، راست افراطی، هارتر و درنده­تر وارد میدان شد. تی پارتی­ها، راست آلترناتیوها، کوکلوس کلان­ها، نئونازی­ها، بزرگ و بزرگ­تر گردیدند. تیم اوباما با نبش قبر استخوان­های پوسیده اسلاف و استمداد از ارواح لینکلن­ها به جستجوی بدیلی تازه برای اعاده استیلای پیشین برخاست. کوششی که از همه لحاظ سترون و فاقد پشتوانه مادی و تاریخی بود. فاشیسم مراحل لازم برای گرفتن سفینه حاکمیت سرمایه­داری در آمریکا را پشت سر نهاد و با شعار «آمریکا، آمریکا» تا تسخیر اساسی­ترین اهرم­های قدرت پیش تاخت. سوء­تعبیر نشود. فاشیسم پدیده خانه­زاد بورژوازی است. گرایشی همیشه موجود در درون این طبقه است. بحث بر سر نبود آن در گذشته و زادن آن در این دوره معین نیست. حرف بر سر بالیدن، میدان­داری و سرکشی بیش و بیشتر آن در این شرایط خاص است. سئوال مهم در این­جا آنست که فاشیسم چه می­خواهد، دنبال شکار کدام صیدها یا حصول کدامین هدف­ها است و به طور مشخص در رابطه با وضعیت روز خاورمیانه و توسعه­طلبی­های جمهوری اسلامی چه حرف­هایی دارد؟

منظور از اشاره پاره­وار بالا رسیدن به همین پرسش و جواب احتمالی آن است. دولت ترامپ و فاشیسم سرکش درون ساختار حاکمیت روز ایالات متحده، ارتجاعی­ترین، انسان ستیزانه­ترین و منحط­ترین واکنش بورژوازی این کشور در مقابل پویه رُخ­دادهایی است که آمریکا در طول چندین دهه گذشته پشت سر نهاده است. ایالات متحده به هیچ وجه و تحت هیچ شرایطی قادر به احیای دوباره تسلط امپریالیستی خود در دنیای روز به شیوه بعد از سال­های جنگ جهانی دوم و دوران جنگ سرد نیست. حتی سقوط اردوگاه شوروی در انتهای قرن بیستم، پایان جنگ سرد و یک قطبی شدن دنیای سرمایه­داری هم نتوانست و اساسا نمی­توانست گذشته را احیا و تاریخ را در این عرصه ویژه به عقب برگرداند. پس سئوال خود را تکرار کنیم. تیم ترامپ و رویکرد فاشیستی بورژوازی چه نسخه­ای برای تشفی این درد بی­درمان خود دارد؟ واقعیت این است که کار چندان مهمی از دست­اش ساخته نیست. فاشیسم در دهه سی قرن پیش این توان را داشت که برای بازتقسیم اقتصادی دنیا به سود خود، با همه قدرت­های رقیب وارد جنگ شود و سراسر جهان را اسیر شعله آتش سازد. امروز فاقد این توان است. سرمایه­داری بیش از همه دوره­های تاریخ خود، باردار فاشیسم است و فاشیسم می­زاید، اما حتی فاشیسم این نظام نیز تا چشم کار می­کند، علیل، فرتوت، جبون و زبون است. راه­کارش انداختن کمربند انفجاری بر شانه گرسنه­ترین انسان­ها و استراتژی بلندپروازانه­اش کشتار هزار، هزار کودکان و دزدیدن دختران خردسال است. به جای ناسیونال سوسیالیسم آلمانی، دولت اسلامی می­زاید و به جای هیتلر و سران حزب ناری، موجوداتی مثل خمینی، ابوبکر بغدادی، بن لادن، لوپن و ترامپ متولد می­سازد.

تیم ترامپ و رویکرد فاشیستی دولت روز آمریکا قادر به پیشبرد هیچ کار مهمی در سطح جهانی، در راستای هدف­های تاریخا مرده خود، نیست. احیای تسلط امپریالیستی سرمایه­داری آمریکا در دنیا، از کوبیدن آب در هاون هم کمیک­تر است. آخرین برد تلاش آنان همین است که شاهدش هستیم، سر دادن شعارهای چندش­زا و توخالی «آمریکا، آمریکا»، کشیدن دیوار بر روی ورود مهاجرین کشورها، ابطال نفتا، پشت پا زدن به آن­چه تاریخا ناموس، اعتبار و خط قرمز نظام سرمایه­داری بوده است، یعنی «تجارت آزاد» و بستن تعرفه­های گمرکی بر چند کالا، شلیک چند موشک به یک مرکز نظامی در سوریه و نوع این­ها، کل معجزات این امام­زاده است. اما موضوع بحث ما خاورمیانه، سرنوشت رژیم اسلامی ایران و طول و عرض کارهایی است که تیم ترامپ در این راستا می­تواند انجام دهد یا احتمالا انجام خواهد داد. شواهد حاکی است که دامنه این جنجال­ها از بازی حول محور «برجام» فراتر نخواهد رفت. نه آمریکا، نه اسرائیل، نه عربستان سعودی و نه هیچ کشور دیگر منطقه آماده راه­اندازی یک جنگ در این نقطه دنیا و تحمل هزینه­های بسیار سنگین و فاجعه­بار آن نیست.

هزینه­های این جنگ مسلما ده­ها بار از جنگ­های عراق و افغانستان برای همه ممالک حوزه خلیج و آمریکا و اسرائیل سهمگین­تر خواهد بود. برنده واقعی جنگ نه هیچ کدام از طرفین مستقیم آن که شاید چین و بعدها روسیه، شاید تا حدودی هم اتحادیه اروپا، باشد. بر همین اساس، فاشیسم درون ساختار قدرت سیاسی آمریکا به­رغم تمامی فاشیست بودن، بی­نقشه بودن، بدون استراتژی بودن یا کل محاسبات جنون­آمیزش باز هم دست به کار راه­اندازی جنگ نخواهد شد؛ در عین حال که بورژوازی در پهنه تقسیم اضافه ارزش­ها بر سر هر دینارش آماده اشتعال جنگ در سراسر دنیا است. دولت ترامپ نیز بر قضا و با رجوع به سرنوشت همین اضافه ارزش­ها است که راه جنگ علیه رژیم اسلامی ایران را پیش نمی­گیرد. اما واقعیت مهم­تر آنست که آمریکا برای پیشبرد مقاصد فاشیستی و اهداف روز خود نیازمند هیچ جنگی علیه جمهوری اسلامی هم نیست. بالاتر گفتیم که ایالات متحده در تاریکی­زار تضاد میان رویای واهی احیای گذشته و امکان­ناپذیری تاریخی این کار، به هر تلاشی دست می­زند. تا جایی که به حوزه خلیج مربوط است، تصادفا بخت با فاشیسم حاکم آمریکا تا حدودی یار است. جمهوری اسلامی چهل سال است که با عربده­های توخالی آمریکاستیزی گوش جهانیان را پر کرده است. تسویه حساب با این رژیم از بندهای مهم دستور کار فاشیسم است. بورژوازی حاکم ایران نیز در مصیبت­بارترین و فروپاشیده­ترین موقعیت اقتصادی خود قرار دارد. واقعیتی که در شروع بحث به آن اشاره رفت. از این فراتر، یک اجماع نسبی، اما بسیار بی­سابقه منطقه­ای و تا حدودی حتی جهانی برای این کار وجود دارد. همه خواستار رفع خطر جمهوری اسلامی در حوزه خلیج و خاورمیانه و جاهای دیگر هستند. اکثریت غالب کشورهای منطقه از اسرائیل و ترکیه گرفته تا عربستان و امارات و کویت و مصر و قطر و اردن، حتی دولت­های دوست رژیم ایران از نوع عراق، لبنان، آماده پیوستن غیررسمی و شاید هم رسمی به این اجماع هستند. آمریکا با بازی فعال حول محور «برجام» اعم از ابطال یا حتی بدون ابطال آن، و فقط کوبیدن روزافزون بر طبل تحریم­های ویران­گر و خُرد کننده اقتصادی می­تواند کوبنده­ترین ضربات را بر جمهوری اسلامی وارد سازد، چرخه ارزش­افزایی سرمایه اجتماعی ایران به اندازه کافی فرو پاشیده است و در مقابل موج تحریم­ها و تعمیق بیشتر بحران تاب مقاومت ندارد. بورژوازی حاکم ایران زیر بار بحران اقتصادی و تشدید انفجارآمیز آن توسط موج­های پی در پی تحریم، از تامین هزینه­های لازم برای ادامه بحران­آفرینی­ها و توسعه­طلبی­های خود در سوریه، لبنان، عراق، یمن، بحرین و نواحی دیگر باز می­ماند. این همان خواستی است که حصول آن برای فاشیسم مستولی روز آمریکا یک پیروزی است. دولت ترامپ با این کار به یک پیروزی دیگر هم دست می­یابد، اجماع پدید آمده در خاورمیانه با همه تناقضات و مجادلات درونی­اش، حداقل در این مورد خاص با او هم­سو خواهد شد. رویدادی که شاید به موقعیت فروپاشیده و استیصال­آمیز ایالات متحده در خاورمیانه و منطقه رمق تازه­ای هر چند موقتی و میرا بخشد.

این که جمهوری اسلامی در مقابل این تهاجمات احتمالی چه خواهد کرد. هیچ پاسخ جامع و مانعی نمی­توان ردیف نمود، اما به نظر می­رسد که کارت چندانی برای بازی در اختیار ندارد. آیا این بدان معنی است که راه سقوط پیش می­گیرد!! و آن­چنان که برخی­ها می­پندارند، ناقوس مرگ جمهوری اسلامی به صدا در آمده است!! هر حادثه­ای می­تواند اتفاق افتاد، اما دیدن ماجرا به این شکل بیش از حد انگاره­گرایی و خیال­پردازی است. چند نکته کم یا بیش روشن است. اول این که رژیم برای ماندگاری خود، به هر کاری از جمله به هر گونه تغییر و تبدیل در ساختار سیاسی، ایدئولوژیک و رویکرد بین­المللی خود تمکین خواهد نمود. در هر وجب این تمکین، مقاومت­ها خواهد کرد، بلواها راه خواهد انداخت، متحمل جا به جایی­ها خواهد شد، هست و نیست توده­های طبقه کارگر ایران را وثیقه این مقاومت­ها و بحران­زایی­ها و جا به جایی­ها خواهد ساخت، اما نهایتا قبول تمامی تغییرات حتی دوستی با اسرائیل و اتحاد با آمریکا را بر سقوط ترجیح می­دهد. دوم آن که مشکل رژیم این بار با نوشیدن جام زهر به شیوه خمینی، یا «نرمش قهرمانانه» مالامال از خفت خامنه­ای، حل نخواهد شد. غرامت­ها و تاوان­ها بسیار سنگین­تر از این­ها است. و سوم این که اگر سیر حوادث به شیوه بالا پیش رود، دولت پوتین نیز نه چندان فاحش، اما به هر حال بازنده ماجرا خواهد شد. بر همین مبنی جمهوری اسلامی، دولت­های روسیه و چین را در کنار خود خواهد داشت. نوعی هم کناری یا حتی هم­دلی و هم­راهی که بعید است علاج درد شود. هیچ کدام این دولت­ها قادر به تخفیف فشار تحریم­ها نیستند، بحران اقتصادی سرمایه­داری ایران بسیار کوبنده­تر از دوره پیشابرجام خواهد شد و سفینه بقای رژیم اسلامی شدیدتر از پیش دست­خوش طوفان می­گردد.

بحث کمی به درازا کشید. اما تمامی آن­چه گفتیم مقدمه­ای طولانی برای متنی چند سطری و بسیار کوتاه است. متن خیلی مختصر و کوتاه است، زیرا بر خلاف مقدمه حدیث نقش بازی ارتجاع هار و درنده بورژوازی نیست. قصه میدان­داری طبقه­ای است که بدبختانه در میدان­داری خود دچار دنیای کاستی­ها است. رویدادهای فوق اتفاق افتند یا نیافتند، چگونه و در چه ابعادی رُخ دهند، نمی­دانیم؛ اما یک چیز را بسیار خوب و روشن­تر از همه روشنی­ها می­دانیم. این که کلیه حالات محتمل، قطعا و بدون هیچ تردید متضمن عظیم­ترین زیان­ها و بدبختی­ها برای توده­های طبقه کارگر خواهد بود. خروج آمریکا از برجام یا تشدید فراینده تحریم­ها در عین بقای برجام، با هم­راهی یا بدون هم­راهی کشورهای اروپایی، فروپاشی بسیار سهمگین­تر چرخه ارزش­افزایی سرمایه­داری ایران، ادامه جدال جمهوری اسلامی با آمریکا و رقبای منطقه­ای یا سازش رژیم با آن­ها، سنگین شدن کفه قدرت این یا آن جناح درنده بورژوازی در ساختار قدرت، یا هر رویداد محتمل دیگر برای توده­های کارگر فقط یک معنی خواهد داشت. بیکاری­های گسترده­تر، فشار باز هم خُرد کننده­تر سرمایه بر سطح معیشت و بهای نیروی کار، فقر و فلاکت و کارتن خوابی­ها افزون­تر، بی­دارویی و آوارگی و همه محرومیت­های مرگ­بارتر، خفه شدن وحشیانه­تر هر صدای اعتراض، زن­ستیزی­های بسیار سبعانه­تر، آلودگی­های زیست محیطی باز هم فاجعه­بارتر و در یک کلام همه چیز جنایت­کارانه­تر و انسان ستیزانه­تر خواهد شد. این پیام سرمایه به ما است. این سرنوشتی است که سرمایه، دولت اسلامی سرمایه­داری و کل بورژوازی جهانی برای ما نوشته و امروز در حال تشدید فاجعه­بار همه بندها و بخش­های آنست. سرمایه این گونه می­خواهدف اما مساله اساسی نه خواست سرمایه، که قدرت پیکار ما برای خنثی نمودن این انسان­ستیزی­ها و در هم کوبیدن همه برنامه­ریزی­ها، تدارک­ها و دورنماهای سرمایه و بالاخره نابودی نظام بردگی مزدی است. جنبش کارگری در سالی که گذشت ولو بسیار نازل و کُند، گام­های موثری به جلو برداشت. این جنبش امروز نیرومندتر از یک سال پیش است.

سازماندهی خودجوش سی اعتصاب و فراوان کارزارهای دیگر در طول هر هفته، بسیار چشم­گیر و در وسعت دنیای روز کم نظیر است. خیزش دی­ماه نه فقط در فاصله مرزهای داخلی، که در سطح بین­المللی رُخ­دادی بسیار درخشان بود. در این سال ما بساط توهم به اپوزیسیون­های فریب­کار بورژوازی را بسیار بیشتر از پیش جمع کردیم و شعار «اصلاح طلب، اصول­گرا پایان ماجرا» سر دادیم. یک کار مهم دیگر را نیز در همین دوره انجام دادیم. کاری که خیلی­ها از گفتگو درباره آن دریغ دارند. ده سال پیش یک جمعیت چند میلیونی که در نهایت تاسف و شرم­سازی، اکثریت­شان درس خوانده­های طبقه ما بودند، دستبند کثیف مزدوری بورژوازی بر مچ با علم و کتل جنبش ماورای ارتجاعی «سبز» شعار «اوباما، اوباما یا با آن­ها یا با ما» سر دادند!! امسال در خیزش دی­ماه، هیچ کارگری خیال سر دادن این نوع ترهات را به شعور طبقاتی سرمایه­ستیز خود راه نداد. ما در این زمینه­ها با گام­های استوار پیش رفته­ایم، اما فاجعه است اگر بر روی صدها نوع سرطان مرگ­زای دامن­گیر جنبش خویش پرده اندازیم. در نهایت پراکندگی و تشتت هستیم، هیچ گامی برای سازمان­یابی شورائی ضد سرمایه­داری خود بر نداشته­ایم. در هیچ سطحی و به هیچ میزان، قدرت طبقاتی خود را علیه سرمایه به صف نکرده­ایم. از فشار رفرمیسم و توهم و قلت آگاهی رنج می­بریم. انتظارات ما در برخی زمینه­ها از صد سال پیش و اگر به تاریخ طبقه خود در جهان نگاه کنیم، از چند صد سال پیش هم پائین­تر رفته است!! نسل­های قبلی ما نمی­توانستند باور کنند که روزی، روزگاری صدر و ذیل خواسته­های اخلاف آن­ها در گرفتن دستمزدهای شش ماه پیش خلاصه شود!!! ما در شرایط حاضر به صورت واقعی هیچ چیز نیستیم، اما در این عالم هول­انگیز «گدا صفتی» همه ظرفیت لازم برای عظیم­ترین «کیمیاگری»­های تاریخی را داریم. امروز هیچ نداریم، اما کلید هستی سرمایه­داری در دستان توانای ما قرار دارد. مائیم که سرمایه را و کل قدرت طبقه سرمایه­دار را خلق می­کنیم و مائیم که می­توانیم چرخه تولید سرمایه و شیرازه نظم سرمایه­داری را برای همیشه متلاشی سازیم. در هستی اجتماعی خود، ذاتی و درون جوش سرمایه­ستیزیم و همین سرمایه­ستیزی است که باید ببالد، پرورش یابد، شورایی متشکل گردد. قدرت شود، علیه سرمایه و طبقه سرمایه­دار و دولت­اش اعمال شود، برای این کار سالیان متمادی دیر شده است، باید راه افتاد و جبران کرد. سرنوشت ما در بند بند، خود توسط خود ما، جنبش ما و قدرت پیکار طبقاتی ما تعیین می­گردد. این که ترامپ و فاشیسم حاکم آمریکا چه خواهد کرد، حکام سعودی و شرکا و نتانیاهو، اتحادیه اروپا و چین و روسیه و بورژوازی جهانی دست به چه جنایت­هایی خواهند زد؛ این که رژیم درنده جمهوری اسلامی با وحوش شریک و رقیب چه معاملاتی خواهد داشت، همه این­ها فقط چشم­انداز وحشت هستند، در همان حال که هیچ کدام نیز تعیین کننده سرنوشت ما نیستند، این فقط قدرت کارزار طبقاتی ضد سرمایه­داری ما است که تکلیف همه چیز را روشن می­سازد و فقط سازماندهی شورایی سراسری این قدرت است که سرنوشت زندگی ما و دورنمای امید را برای ما و برای کل بشریت رقم خواهد زد.

فروردین ١٣٩٧